قیمت با تخفیف : 35,000 تومان
ویژگی های محصول :
برگشت محصول تا ۲روز
ضمانت برگشت پول
پشتیبانی ۲۴ ساعته
تا همین چندی پیش بهنظر میرسید آلمان افتان و خیزان صحنۀ اقتصاد جهانی را ترک میکند. اقتصادی که زمانی استوار و نیرومند بود، زیر بار سنگین رفاه اجتماعی کمر خم میکرد. کارگر آلمانی گران و اخراج کردنش دشوار بود. اتحادیههای کارگری نیرومند و سرسخت بودند و این قدرت را داشتند که برای کل صنایع دستمزد تعیین کنند. مالیات بالا و فزاینده بود تا جایی که در پایان سال 1990 بیش از 37 درصد تولید ناخالص ملی کشور را میبلعید. بیکاری فزاینده بود چندانکه در سال 2006 از مرز 12درصد فراتر رفت. کاهش زادآوری و افزایش شمار بازنشستگان سبب نقصان تقاضای داخلی شده بود. آلمان در برابر نیروی کارآفرینی درۀ سیلیکون هیچ حرفی برای گفتن نداشت و در فرایند توسعۀ اینترنت تماشاگر بود. در وضعیتی که آمریکا به یک اقتصاد خدماتی تبدیل میشد و تولید را به چین برونسپاری میکرد، مدیران آلمانی (که بنا به قاعده، مهندس بودند و نه کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی)، به تولید چسبیده بودند؛ راهبردی که ابلهانه و نابهنگام مینمود. با فروریزی دیوار برلین و اتحاد مجدد آلمان، یعنی یکی از معدود لحظات بهراستی شادیآفرین تاریخ قرن بیستم این سرزمین، معلوم شد اقتصاد آلمان شرقی ورشکسته و در کلیتش ناکارا است و سالها وقت و میلیاردها مارک سرمایه لازم دارد تا بار دیگر بتواند به میدان رقابت پا بگذارد. و با پایان گرفتن جنگ سرد، برلین دیگر کانون تنشهای ژئوپلتیک نبود. آلمان یک قدرت اقتصادی رو به اضمحلال بود. دیپلماتهای جهان دیگر در اینسو و آنسوی پردۀ آهنین سنگر نگرفته بودند و میتوانستند با خاطرجمعی از آلمان چشم بپوشند. با آغاز هزارۀ جدید، «معجزۀ اقتصادی پساجنگ»، مانند خاطرهای دور مینمود.
با اینهمه کمتر از یک دهه بعد، این کشور قد راست کرد. کارگر آلمانی هنوز پرهزینه و مالیات کشور یکی از بالاترینها در جهان بهشمار میرفت. اما دست نکشیدن از سنت آهنکوبی اینک سیاستی خردمندانه مینمود. بیکاری در آلمان کاهش یافت حال آنکه در دیگر کشورهای پیشرفته، از جمله آمریکا که در مسیر پیشرفت بیش از اندازه به خدمات مالی و املاک وابسته شده بود، رو به افزایش داشت. در سال 2012 آلمان به فاصلۀ کمی پشت سر چین و آمریکا، در میان بزرگترین صادرکنندگان کالا در جهان در جایگاه سوم ایستاد. این کشور با 81 میلیون نفر جمعیت، کمابیش به اندازۀ ایالات متحده با جمعیتی بالغ بر 314 میلیون نفر جمعیت، به جهان جنس میفروخت. صادرات آلمان با جمعیتی حدود فقط 6 درصد جمعیت چین، به اندازۀ 70 درصد صادرات این کشور بود. در همان حالی که بحران بدهی منطقۀ یورو همسایههای آلمان از جمله اسپانیا و ایتالیا را له میکرد، این کشور یکسره از این خطر مصون ماند. بیکاری در شکوفاترین مناطق آلمان مانند باواریا یا بادن - وورتمبرگ به صفر رسید. در شهر اینگولاشتادت، محل تولد آئودی خودروساز در منطقۀ باواریا، بیکاری در سال 2012 به زیر سه درصد رسید. این در حالی بود که سایر کشورهای منطقۀ یورو در اوج رکود بهسر میبردند. در مجموع آمار بیکاری سراسری به نصف کاهش یافته بود و اکنون دیگر اگر کسی میگفت آلمان «معجزۀ اقتصادی پساجنگ» دیگری را رقم میزند سخنی بهگزاف نگفته بود.
چرا؟ چه شد که آلمان توانست در زمانی بس کوتاه اقتصادش را زنده کند؟ آمریکا و دیگر کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه، کدام درسها را میتوانند از این رویداد بیاموزند؟
پاسخ به این پرسشها حاوی درسهایی برای مدیران و سیاستگذاران ایالات متحده و هر اقتصاد دیگری است که میکوشد زیرساختهای تولیدی کشور را بسازد یا بازسازی کند. این راهبرد، بهگواهی شهروندان نگونبخت شهرهایی چون دیترویت، برای برپایی یک اقتصاد متوازن، با بیکاری کم، یک راهبرد حیاتی است. نیز پندی است برای هر مدیری که میخواهد بیاموزد چگونه میتوان با بنگاههای چینی، که به کارکنانشان دستمزدی معادل یکدهم دستمزد کارکنان آمریکایی میپردازند، رقابت کرد.
افتخار این تحول، تا اندازهای متعلق به نامهای آشنایی چون بامو، آئودی و دایملر است. این بنگاهها در زمان مناسب در کشورهایی چون چین و دیگر اقتصادهای رو به شکوفایی سرمایهگذاری کردند. آنها برای جبران هزینۀ بالای کارگر در آلمان، به اتوماسیون رو آوردند و بهصورتی سنجیده برخی از مراکز تولید را به اروپای شرقی یا آسیا انتقال دادند. در عین حال کوشیدند مراقب باشند کار تحقیق و توسعه و مالکیت فکری را از خانه دور نکنند. حتی در زمانی که رقیبانی چون فیات، فورد اروپا، یا واحد اوپل جنرال موتورز در سراسر قاره زیانهای هنگفتی را تحمل میکردند، بنگاههای آلمانی با خودروهای درجه یک خودشان بازار جهانی را در اختیار داشتند.
سیاستگذاران آلمان نیز از این افتخار سهمی داشتند. در زمان صدارت گرهارد شرودر سوسیال دموکرات که در ظاهر سوسیالیست مینمود، دولت آلمان قانون خشک کار را که واکنش نشان دادن به نوسانات تقاضا را برای بنگاهها بسیار دشوار میساخت، (هرچند نه بهطور کامل) بازنگری کرد. در زمان صدارت جانشین او یعنی آنگلا مرکل، مالیات پایه از 25درصد به 15درصد کاهش یافت؛ رقمی که بهخوبی از رقم 35درصد ایالات متحده کمتر بود. (بار کل مالیات در آلمان هنوز به دلیل میزان بالای مالیات بر درآمد فردی، مالیات بر ارزش افزوده و وجوهی که به اشکال دیگر از مردم گرفته میشود سنگینتر است.) حتی اتحادیههای کارگری نیز در این افتخار شریکاند. رهبران اتحادیههای کارگری آلمان هرچند غالباً در مذاکرات سرسختی نشان میدهند، بهندرت اعتصابات سنگین راه میاندازند و اساساً رفتاری عملگرا دارند. آنان در ازای تضمین شغل، بهصورت مؤثر به عدم افزایش دستمزدها رضایت دادند.
اما بخش عمدۀ تحولاتی که گفتیم، با چراغ خاموش در بنگاههایی مانند «کارخانۀ تولیدات سنگین پیکهن» صورت گرفت. بعید است نام این بنگاه که در شهر کوچک زیگن در تپهزاری در غرب آلمان فعالیت دارد به گوشتان خورده باشد اما اگر از موزۀ هنر مدرن نیویورک یا مقر اصلی گپ در سنفرانسیسکو بازدید کرده باشید احتمالاً محصولات این بنگاه را دیدهاید. وقتی در سال 2007 به این بنگاه رفتم، کارخانۀ اصلی آن از یک کارگاه جوشکاری کمی بزرگتر مینمود. فریدهلم پیکهن صاحب بنگاه به مدیرعاملهایی که نوعاً میشناسید شباهتی نداشت. مرد ریزنقشی بود با صدایی شبیه به سمباده که سیگار مارلبورو لایت میکشید و هر کدام را نصفه خاموش میکرد و به جعبه بر میگرداند برای نوبت بعدی. مردم آلمان به کسانی مانند پیکهن میگویند «آچار بهدست»، البته از روی ستایش.
مشهورترین مشتری پیکهن، مجسمهساز آمریکایی ریچارد سِرا بود. پیکهن میتوانست بدنۀ سازههای غولپیکر فولادی مورد نظر این هنرمند را مطابق سلیقهاش چین و شکن بدهد، کاری که تا اندازهای میشد گفت بنگاههای آمریکایی از پس آن بر نمیآمدند. کارهایی که پیکهن تحویل سرا داده است در موزههای درجه یک، مکانهای عمومی خاص و ساختمانهای مرکزی بنگاهها در سراسر جهان دیده میشوند. از این گذشته، پیکهن یکی از معدود بنگاههایی است که میتواند قطعات بزرگ فولادی را با دقتی بسیار بالا به شکلهای پیچیده و نامنظم در بیاورد.
وقتی در سال 1997 پیکهن نخستین سفارش را از سرا پذیرفت دست به قمار بزرگی زد. آنطور که او خودش در سال 2007 برای من تعریف کرد، فروشندۀ آثار این هنرمند آمریکایی در آلمان، این کارخانه را به او معرفی کرده بود و او نیز با یک مداد کلفت چند خط منحنی روی کاغذی کشیده و برای پیکهن فکس کرده و از او خواسته بود از روی آن بسازد. پیکهن از هنر و کارهای هنری چیزی سر در نمیآورد ولی بهتازگی دستگاه بزرگی خریده و برای راه انداختن آن دنبال کار میگشت. از اینرو در جواب سرا گفته بود سعی خودش را خواهد کرد. او برای ساختن سفارش سرا ناچار شده بود یکی از دیوارهای کارخانه را خراب کند تا بتواند ورقهای بزرگ فولاد را به ماشین بخوراند. پیکهن و کارگرانش این ورقها را سانتیمتر به سانتیمتر از زیر دستگاه پرس عبور میدادند تا آنها را بهاشکال دقیق و ظریفی که هنرمند سفارش داده بود در بیاورند. اینکار، نیمی صنعت سنگین بود، نیم دیگر هنر اریگامی.
ریچاد سرا نخستین اثر را «پیشرفت پیکهن» نام نهاد؛ کاری که بعدها در موزۀ هنر معاصر لوس آنجلس به نمایش در آمد. در سالهای بعد پیکهن دهها کار تحویل سرا داد. همکاری با این هنرمند سکوی پرش کسبوکار پیکهن شد. پس از تحویل نخستین سفارش سرا، کسبوکار پیکهن به شکوفایی رسید و او توانست با ساختن قطعات سفارشی بزرگ و دقیق فولادی، در صنعت کشتیسازی و ساخت تجهیزات حفاری چاههای نفت در فراساحل مشتریانی پیدا کند.
میتوان نشان داد روح اقتصاد آلمان مرکب از بنگاههایی اینچنین است که پیکهن آن را در سال 2009 فروخت. کمابیش در هر شهری با هر اندازهای، دستکم یکی دو میتلاستند، اگر نه بیشتر، از این نوع یافت میشوند. این بنگاهها غالباً بهمعنای رایج کلمه «نوپا» بهشمار نمیآیند. بیشتر آنها چندین دهه، اگر نه چندین قرن، سرگرم تولید بودهاند. پیکهن کارش را با ساخت طوقههای فلزی برای چرخهای واگن آغاز کرد، محصولی که تا دهۀ 1950 ساخت آن ادامه داشت. دیدن نسلهای سوم و چهارم پایهگذاران این کارخانه در پستهای مدیریتی هیچ شگفتآور نیست. این مدیران به احتمال خیلی زیاد در مدارس مهندسی درس میخوانند و نه در دورههای مدیریت بازرگانی. آنان دوست دارند چیزی بسازند.
یکی از دوستان آمریکایی من که بانکدار است داستانی تعریف میکرد که گویای چنین ذهنیتی است. میگفت چندین سال پیش او در یک پروژۀ سرمایهگذاری مشترک خصوصی برای یکی از بزرگترین بانکهای سرمایهگذاری جهان درگیر کار شده بود. او متوجه میشود یک بنگاه ماشینسازی آلمانی را گویا برای فروش گذاشتهاند و از اینرو برای ملاقات با مالک بنگاه از لندن به آن محل پرواز میکند. در ضمنی که دوست من و همکارانش در یک جلسۀ رسمی توضیح میدادهاند که چگونه سرمایهگذاری چند میلیارد دلاری آنها میتواند ثروت کلانی نصیب مالک آن کارخانه کند، مردی با لباس چرب آبیرنگ وارد اتاق جلسه میشود با قطعهای در دستش که گویا عیبی در آن وجود داشته است. مالک کارخانه بدون توجه به بانکداران و سر و وضع مرتبشان، قطعه را، که گویا چرخدندهای بوده که روغن آن روی میز جلسه میچکیده، دستش میگیرد و در ضمنی که آن را در دستانش میچرخانده مدت ده دقیقه برای مردی که روپوش چرب به تن داشته توضیح میدهد که مشکل را چگونه باید حل کند.
از یک جهت به دوست من بر میخورد که چرا صاحب کارخانه با بیادبی جلسه با بانکدارانی را که با کیف واقعاً پر از پول از لندن آمدهاند قطع میکند. اما از جهت دیگر تحت تأثیر قرار میگیرد وقتی میبیند مالک کارخانه به محصولش بیش از خرید و فروش اهمیت میدهد و به ساخت و تولید، بیش از کسب ثروت توجه دارد. دوست من بعدها برای خودش بنگاه سرمایهگذاری خصوصی راه انداخت و در آلمان به تأمین سرمایه برای بنگاههای کوچک و متوسط مشغول شد و کاروبارش هم خوب است.
روی دیگر این سکه این است که در آلمان، اهالی کسبوکار نسبت به موضوعات مربوط به سرمایه و بازار، ممکن است سادهلوح یا بیتوجه باشند. آنها ریسکگریزند و دستکم از نظر ظاهر، سنتگرا هستند. اگر وامی هم بگیرند، اعتبارش معمولاً از سوی بانکهای پسانداز محلی تأمین میشود. آنان از فکر ثبت بنگاهشان در بازار بورس رویگرداناند. شمار کمی از آنها شروع کردهاند به انتشار اوراق قرضۀ شرکتی ولی در مجموع بسیار کمتر از بنگاههای آمریکایی برای تأمین مالی به بازارهای سرمایه رو میآورند.
وجه تمایز این بنگاهها این است که قادرند گوشهبازارهای خاصی را شناسایی کنند، فرصتهایی که در آنها معمولاً قیمت کالا عامل اصلی رقابت نیست. آنگاه با طراحی و مهندسی برتر خود، آن بازار را در سطح جهان قبضه میکنند. آنها محافظهکارند ولی به وقتش قدرت و جسارت لازم را نشان میدهند، چنانکه پیکهن این جسارت را یافت که برای انجام سفارش ریچارد سرا دیوار کارخانهاش را بشکافد. بنگاههای آلمانی در بهرهبرداری از اینترنت یا استفاده از فناوری اطلاعات کندی نشان دادند اما خیلی زود به توانایی این فناوری بهعنوان ابزار مدیریت کارخانه و تجارت در فضایی بسیار متفاوت با بازارهای سنتی، پی بردند. آنان همچنین با باز شدن بازارهای جدید در آسیا و آمریکای لاتین آموختند مانند بنگاههای چند ملیتی رفتار کنند، حتی اگر در مواردی شمار کارکنان آنها از سی تن فراتر نمیرفت.
بنگاههای آلمانی این مهارتها را آموختند چون چارۀ دیگری نداشتند. بازار خانگی آن کشور همواره بهنسبت کوچک بوده است؛ خلاف ایالات متحده، که بزرگترین بازار جهان است. اما از زمانی که چین سر بر آورده است، بنگاههای آمریکایی نیز فهمیدهاند اتکای بیش از اندازه به محصولاتی که بازارهای کلان را نشانه رفتهاند و نیز وابستگی به اقتصاد داخلی، با مخاطراتی همراه است. این محصولات، در یک اقتصاد جهانیشده، در برابر رقیب خارجی که میتواند همان کیفیت را به بهایی پایینتر عرضه کند آسیبپذیر میشوند.
گفتنی است ریچارد سرا تمام راه را تا آلمان طی کرد برای اینکه کسی را پیدا کند که بتواند اسکلتهای مورد نظر او را بسازد. چندین سال قبل وقتی تلفنی با این هنرمند تماس گرفتم، به من گفت بنگاهی در بالتیمور که پیش از آن برایش اسکلت میساخته کارخانهاش را تعطیل کرده است. افول صنعت آمریکایی البته خبر تازهای نیست. و اقتصاد آلمان هم مدتی دراز بیش از ایالات متحده به صنعت وابسته بوده است. بنا به دادههای بانک جهانی، در سال 1980، ارزش افزودۀ حاصل از تولید (ارزش کالاهای تولید شده منهای ارزش مواد خام و اجزای وارداتی) نزدیک به 30درصد تولید ناخالص ملی آلمان و 22درصد تولید ناخالص آمریکا را تشکیل میداده است. در سال 2010 این دو رقم به مقادیر 21درصد در آلمان و 13درصد در ایالات متحده کاهش یافتهاند. بهنسبت کل اقتصاد، این به معنای کاهش 30 درصدی در تولید آلمان و کاهش 41 درصدی در تولید آمریکا است. هر دو کشور به واسطۀ سقوط صنایع آسیب دیدند اما ضربۀ آمریکا بسی سنگینتر از ضربۀ آلمان بود ضمن اینکه در مورد آلمان ممکن است گزافهگویی شده باشد. صادرات آلمان در سال 2012 معادل نیمی از تولید ناخالص ملی آن کشور بوده است که در قیاس با سال 2000 نزدیک به 30 درصد رشد نشان میدهد. این امر نشان از آن دارد که ارزش خدمات صنعتی، از جمله طراحی یک کارخانۀ جدید تولید فولاد در چین و نظارت بر ساخت و ساز آن، بیش از زیان ناشی از کاهش تولید بوده است. ضمن اینکه در دهۀ گذشته مشاغل تولیدی نیز در آلمان، با رقمی معادل 7.2 میلیون، کمابیش پایدار و پابرجا بودهاند. در آمریکا شمار مشاغل کارخانهای از 14.6 میلیون در سال 2004 به رقم 12 میلیون در سال 2011 فرو افتاده است، هرچند نشانههایی از بهبود اوضاع دیده میشوند.
رنسانس آلمانی در وضعیتی پدید آمد که بنگاههای آلمان گرفتار موانعی بودند که همگنان آنها در ایالات متحده دچار آنها نبودند. کمتر بنگاه آمریکایی ناچار است با اتحادیهها یا قوانین نیرومند کارگری در بیفتد. چنین اتحادیهها و قوانینی حتی پس از اصلاحات اخیر در آلمان، بیکار کردن کارگران را دشوار و پرهزینه کردهاند. در آلمان، کارکنانی که بهخاطر عملکرد ضعیف اخراج میشوند غالباً از کارفرما شکایت میکنند. برای رسیدگی به چنین شکایاتی نظام داوری کاملاً جداگانهای دایر است. در اغلب موارد، برای بنگاهها آسانتر و کمهزینهتر این است که کارگر اخراجی را با پرداخت پول راضی کنند. اخراج دستهجمعی پس از زمین خوردن بنگاه نیز دشوار است. کارفرماها نوعاً ناچارند با شوراهای کارگری بر سر «برنامۀ اجتماعی» به توافق برسند. هدف از این برنامه این است که با پرداخت یارانه تحمل رنج از دست دادن شغل آسانتر شود و کارگرانی که آمادگی بیشتری برای تحمل این رنج دارند زودتر کنار بروند. معنای این سخن این است که جوانانی که هنوز خانواده تشکیل ندادهاند معمولاً نخستین کسانی هستند که بیکار میشوند. هواداران نظام آلمانی، گروهی که بیشتر رأیدهندگان آلمانی جزو ایشان بهشمار میآیند، عقیده دارند این روش برخورد با مسئله انسانیتر است. ولی بیگمان برای کارفرمایان درد سر بیشتر و هزینۀ بالاتری دارد.
بنگاههای ایالات متحده در قیاس با بنگاههای آلمانی به بازار سرمایهای بسیار بزرگتر و پویاتر دسترسی دارند و از اینرو آسانتر میتوانند با انتشار اوراق قرضۀ شرکتی یا عرضۀ سهام، نقدینگی فراهم کنند. در آلمان و بیشتر اروپا، از شرکتهای بسیار بزرگ که بگذریم، منبع اصلی تأمین سرمایه برای عمدۀ شرکتها هنوز بانکها هستند. آلمان در جایگاه یک کشور پیشرفته از نظر شاخصهای دسترسی به منابع مالی عملکرد ضعیفی دارد. این کشور در جدول رقابتپذیری که مجمع جهانی اقتصاد منتشر میکند، در دورۀ 2013 - 2014 در مجموع در جایگاه ششم، یعنی یک پله بالاتر از آمریکا ایستاده است. اما در جدولی که درجۀ دسترسی بنگاهها را به تأمین سرمایه از بازارهای سهام فهرست میکند، جایگاه سی و چهارم و در جدول دسترسی به سرمایهگذاریهای مخاطرهآمیز، پس از بولیوی جایگاه سی و سوم را دارد. اشتیاق جامعۀ آلمانی به دنیای مجازی به اندازۀ جامعۀ آمریکایی نیست. این کشور بهعنوان مرکزی برای پرورش اندیشههای مربوط به فناوری جدید اطلاعات چندان سابقۀ درخشانی ندارد. بنگاه SAP پیشتاز تولید نرمافزارهای مورد استفاده در بنگاهها برای مدیریت عملیاتی چون حمل و نقل، مالی و منابع انسانی، اصالتاً یک بنگاه آلمانی است. استاندارد MP3 که امکان دریافت موزیک را فراهم آورد، توسط یکی از واحدهای انستیتو فرانهوفر پدید آمد هرچند بهرهبرداری تجاری از آن عمدتاً نصیب جاهای دیگر شد. اما قطب نوآوری در فناوری جهانی، همچنان درۀ سیلیکون است. کوشش برای ایجاد خوشههایی مشابه این قطب برای پرورش خلاقیتهای دیجیتال در مراکزی چون مونیخ چندان نتایجی به بار نیاورده است، هرچند در برلین نشانههایی از امیدواری بهچشم میآیند. آلمانیها در توسعۀ اینترنت نقش کلیدی داشتهاند اما این نقش را عمدتاً در کالیفرنیا ایفا کردهاند نه در مونیخ. یکی از ایفاگران این نقش، آندریاس فون بکتولسهایم، آلمانیتبار شریک پایهگذاریسان ماکروسیستمز و یکی از نخستین سرمایهگذاران گوگل است. این کارآفرین به این نتیجه رسید که فقط با مهاجرت به آمریکا میتواند بهطور کامل از توانمندیهایش بهره بگیرد. مجمع جهانی اقتصاد از نظر توانمندی در استفاده از فناوری اطلاعات به آلمان نمرۀ متوسط میدهد. برای نمونه، این کشور در سال 2013 از نظر «دسترسی به فناوریهای پیشرفته» مقام سیزدهم را کسب کرد (آمریکا ششم شد). نویرمارکت، واکنش بازار سهام فرانکفورت به نزدک، دارایی خریداران سهام را بر باد داد تا جایی که در سال 2003 به تعطیلی کشیده شد.
در جمعبندی میتوان گفت بنگاههای آمریکایی، گذشته از دسترسی به انرژی ارزانتر و منابع طبیعی فراوانتر، دسترسی به سرمایه برایشان آسانتر است، با نیروی کار بسازتری طرف هستند و در فناوری دست بالا را دارند. اما چگونه است که با اینهمه مزیتهای طبیعی بنگاههای آمریکایی، بنگاههای آلمانی در بسیاری از بازارهای خارجی پیشتازند؟ چیست در سنت آلمانی، ذهنیت آلمانی، تحصیلات و رفتارهای مربوط به کسبوکار، که اقتصاد آلمان را به جایگاه کنونی رسانده است؟ بنگاههای سایر کشورها برای رسیدن به چنین موفقیتی کدام شیوهها را میتوانند در پیش بگیرند؟
برای پاسخ دادن به این پرسش، با شماری از مدیران آلمانی و بنگاههایی که اداره میکنند آشنا میشویم. اینها در طیفی قرار میگیرند که در یک سرش بنگاه بولین آرماتورنفابریک در فرانکفورت قرار گرفته است با فقط سی کارگر و سر دیگرش بامو با بیش از صد هزار کارگر و کارمند در مونیخ. من این بنگاهها را به این دلیل انتخاب کردم که آنها شیوۀ آلمانی کاروکسب را در تمایز با شیوههای دیگر به نمایش گذاشتهاند و محصولات جالبی تولید میکنند و به این دلیل که مدیران آنها بهنظرم دوستداشتنی و دلنشین آمدند و امیدوارم برای خوانندگان این کتاب نیز همینطور باشد. در مدت بیست سالی که من دربارۀ کاروکسب در آلمان قلم زدهام، مدیران این میتلاستندها بهنظرم جزو خواستنیترین سوژهها برای انجام مصاحبه بودهاند. اینان در بیشتر اوقات کسانی هستند که به قول آلمانیها "استوار روی زمین میایستند." بدون تعارف و با صراحت لهجه سخن میگویند. اگر چیزی از ایشان بپرسی پاسخت را میدهند. بارها شده است برای مصاحبه با مدیرعامل یک بنگاه بزرگ سهامی عام چند ملیتی ماهها چانه میزنم اما چیزی که میشنوم روخوانی موبهمو از روی گزارش از پیشنوشتۀ سالانۀ بنگاه است، ضمن اینکه مشاوران مطبوعاتی دورش را گرفتهاند تا مبادا ناخواسته چیزی بگوید که بازار سهام به هم بریزد. (مدیر روابط عمومی یکی از این بنگاهها که آشنای من است، بعدها نزد من اعتراف کرد که او از یک سامانۀ مخفی برای علامت دادن به مدیرش استفاده میکرده است تا مبادا حرفی خارج از پیام از قبل تعیین شده بر زبان بیاورد.)
مدیران میتلاستندها نگران این نیستند که مبادا از گفته پشیمان شوند. آنها بهطرز خوشایندی سرراست حرف میزنند و از بیان آنچه که در ذهنشان میگذرد هراسی ندارند. کاملاً با بنگاه زیر فرمانشان اینهمانی دارند و علاقهشان مسری است. جملۀ «این در خون آنها است» بیش از اندازه بهکار گرفته شده است اما در این مورد بیجا نیست چرا که اغلب میبینیم گذشتۀ خانوادۀ ایشان از گذشتۀ بنگاهشان جداییناپذیر است. آنان در حالی بزرگ شدهاند که سر میز شام سخن بر سر کاروکسب خانواده بوده است و درسهایی آموختهاند که هیچ دانشگاهی قادر به تدریس آنها نیست. حس قرابت من با این مدیران شاید برمیگردد به گذشتۀ خانوادۀ خودم. پدربزرگ مادری من، لئونارد کرویسمن، تا آنگاه که هنوز کسبوکار صنعتی خانوادگی در آمریکا رواج داشت، مالک یکی از آنها بود. بنگاهی که او پایهگذاری کرد پوشههای آکاردئونی میساخت که عمدتاً مورد استفادۀ وکلا و دفترخانهها بود و این نام را نیز همو روی این محصول گذاشته بود. کارخانۀ او در ساختمانی در خیابان «بهار» در مرکز منهتن قرار داشت؛ یعنی در همسایگی مکانی که بیشتر مراکز صنعتیاش، اکنون دیگر به فضاهای مجلل مسکونی تبدیل شدهاند. نوجوان که بودم در یک تابستان، روزها روی صندلی جلوی ون کارخانه کنار رانندهای بهنام روکو مینشستم و دوتایی جعبههای پوشههای آکاردئونی را با بالابرها به دفترخانههای مجلل منهتن میرساندیم. پدربزرگم، علاوه بر جا و خوراک، هفتهای 25 دلار به من دستمزد میداد. شاید من هم کمی میتلاستند در خونم دارم. هدف این کتاب این است که کمی از این خون را به خواننده تزریق کند. اما نخست بپردازیم به درس کوتاهی دربارۀ تاریخ.
مولف | جك اوينگ |
مترجم | محمد ابراهيم محجوب |
تعداد صفحات | 216 |
سال چاپ آخر | 1397 |
نوع قطع | رقعي |
نظر شما چیست ؟